پانزده روز به همین منوال گذشت و در این مدت تنها دو بار توانستم از مسئولان بخش سرطان موافقت بگیرم که پدر و مادر دختر از…
امروز سومین روزیست که دختر در بخش سرطان بیمارستان بستری است. پدر و مادر درماندهاش که سعی میکنند آرام باشند بهجز آب…
دوست دوران بچگی من که حالا برای خودش جوان رشیدی شده، درمانده بود که میان این هممیهنان گریان چه باید کرد بهناچار سرش…
سه روز اول را تنها به استراحت و گردش در باغ کوچک ویلای دوستم گذراندیم تا تغییر زمان را در خودمان متعادل کنیم.
مردم چقدر به یکدیگر محبت میکنند. باور کنید از جانبدوستان خوب شانس آوردهام. او هم یکی از همین رفقای دوران نوجوانیم…
تلاشها برای مهیا شدن بیشتر شد. زن و شوهر آنچنان از خود بیخود شده بودند که باعث نگرانی من از ادامه این سفر پرمخاطره می…
زندگی بدون عشق چقدر سخت است و زمانی که در لباس عاطفه انسانی برای کسی ظاهر میشوی، چقدر لذتبخش و دوستداشتنیست.
آری. حسرت برای اولین بار در زندگی از کاری که میخواست انجام بدهد کاملاً راضی بود. تمام عمرش یعنی از دوازدهسالگی هرچه…
واقعیتی انکارناپذیر بود. در مقام مقایسه، وضعیت او برای هیچ پدری نمیتوانست قابلتحمل باشد البته چون هنوز پدر نشده بودم…
ابراهیم مثل همیشه سر کلاس پیانو مشغول آموزش هنرجویانش بود به دفتر رفتم تا با مدیر کانون حال و احوال کنم و منتظر بمانم…