همهچیز دستبهدست هم داده بودند تا نفرین مادر مینو درباره حسرت به واقعیت نزدیکتر شود بنابراین هرروز فشار بیشتر و…
روزها در پی هم و بهسرعت میگذشت و همهچیز مسیر خودش را طی میکرد. سپری میشد و باقی نمیماند تا حسرت هم که…
همسر استاد رضا همچون همه سالهایی که در کنار هم زندگی کرده و دو دختر را به سامان رسانده و روانه خانه بخت نموده بودند
نمیتوانستم همه درآمد اندکم را هزینه کنم بنابراین سعی میکردم با صرفهجویی ذخیرهای هم داشته باشم.
پسرها که یکی روی ویلچر بود و نمیتوانست سراغی از من بگیرد و دومی هم درحالیکه بهترین دوران زندگی یعنی نوجوانی را میگذر…
دلم نمیخواست از کسی با گلایه یاد کنم چون میدانستم بزرگترین مقصر اینهمه نابسامانی در زندگی حسرت خودم هستم که از آغاز…
حسن آقا هنوز هم معتقد بود خودکرده را تدبیر نیست.
مالک کلید را به من داد و از محبس زیرزمینی خارج شد.
بالاخره بلایی که منتظرش بودم و در این مدت برایم عذاب وجدان به وجود آورده و دلهره مضاعف ایجاد کرده بود به سرم آمد
هنوز موبایلی را که هدیه مقام طوسی پوش بود داشتم.