آخرین اخبار حسن روانشید

  • دیگر نیازی به تهیه گل و شیرینی نبود بلکه باید احساس، عواطف و انسانیت را کنار گذاشت و با دلی شکسته اما روحی بی‌تفاوت…

  • خانه بدون ساکن تنها جایی بود که می‌توانست قسمتی از درد و رنج مرا التیام بخشد. پس از رسیدن دو روز تمام در آن ماندم بدون…

  • همانند همه‌ شب‌های زندگی‌ام آن شب هم برایم تلخی خودش را داشت اما مادر و خانواده عمو و حتی خواهر و برادرانم عرش را سیر…

  • انگار پیش خودشان حدس زده بودند که من دودل و متزلزل هستم بنابراین برای محکم‌کاری عاقد هم دعوت‌شده بود، فکرش را نمی‌کردم…

  • آنروزها در بوتیک افکارم بر مانورهای مادر و نگرانی‌های خانواده مینو از رفتار من متمرکزشده بود، ناچار بودم با آن‌ها به…

  • چاره‌ای نداشتم بااینکه حال جسمی و روحیم سازگار نبود اما همان شب به خانه مینو رفتم. پدر و مادرش اخم‌هایشان را…

  • نمی‌دانستم چه باید بگویم. اصلاً قادر به حرف زدن نبودم، همه وجودم دوران داشت، به‌سختی سرم را به علامت تأیید تکان دادم.…

  • من هم مثل پیشانی عمویم که بوی پدر ازدست‌رفته‌ام را می‌دادبوسیدم و به او و خانواده‌اش خوشامد گفتم. کنار او و زن‌عمویم…

  • مثل همیشه اول کمی نگران شده بودم اما وقتی چشم برادر کوچکترم به من افتاد بادبزن را کنار گذاشت و گفت: بالاخره کاکا حسرت…

  • حضور در آن شب‌نشینی اگرچه نمی‌توانست راضی‌ام کند تا بتوانم تصمیم بگیرم اما در برابر پدر آن دختر که اقیانوسی از فضل و…