مادر مادر، حتماً حالا احساس میکنی که در شکست دادن احساسات و قلب جریحهدار فرزندی که تمام دوران نوجوانی و جوانیاش را…
حالا کمکم بین من و مادر و خانواده فاصله افتاده بود، او و برادر کوچکم هنوز هم در کنار هم زندگی میکردند، بعضی وقتها…
گل از گلش شکفته شد، از جا برخاست و بهطرف سماوری که در گوشه مغازه بود رفت
روزها در پی هم میگذشت و رکود حاصل از ادامه دفاع مقدس همه کارهای را تحتالشعاع خود قرار داده بود
با حضور مجدد دشمنان دیرینه آرامش نسبی که به زندگیمان برگشته بود پرواز کرد.
اقامت ما در آن باغ با آرامشی نسبی توأم شده بود. حالا دیگر میتوانستیم در همان فضای سبز روزهای جمعه را از دوستانی مثل…
تقریباً همه سرمایه نقدیم را در شرکتی که در کویت داشتم هزینه کرده بودم.
خدا میداند ماهها چه ها میکشیدم اما دم نمیزدم. میخواستم به خودشان ثابت شود این طریق انتخاب همسر برای یک جوان…
اینگونه میشود یک جوان خودساخته پدر ازدستداده را که توانسته است از سن ۱۲ سالگی جای بزرگ خانواده را بگیرد و خواهر و…
کسی حواسش به من نبود. آنها به مقصود و هدف نهایی خودشان که از طرحهای مادر بود رسیده بودند و میدانستند حسرت در دامی…